زنانگی مخفیانه

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است


بعد مدت ها دوباره دارم مینویسم

دلم تنگ شده بود

خب...

از اولش بخوام شروع کنم..

شبنم اون شب نیومد و باز نشد که همو ببینیم

چون مامانش گفته که دیگه دیر وقت شده و نرینو از این حرفا

چیزی نگفتم اما ناراحت شدم خب!!!

بعد چند ماه قرار بود همو ببینیم!

که اونم مثل همیشه نشد

پریشبم زنگ زده بود که چرا زنگ نمیزنیو و تازه ناراحتم بود

منم خودمو خالی کردمو بهش گفتم که ناراحت شدمو دلیلشم بهش گفتم

که گفت حق داشتی

البته وسط حرف زدنمون شارژش تموم شد و منم که نه شارز داشتم نه پول که بخوام از کارتم شارژ بگیرم

چند روز بعدم از یکی از این فروشگاه ها که فرم پر کرده بودم زنگ زدنو گفتن میتونی بیای سر کار

منم خوشال شدمو به مهران گفتم که بیاد بریم

که از شنبه اومدم سر کار

هفته اولیه که فروشگاه افتتاح شده

و من الان دارم از قروشگاه این پست رو میزارم

هنوز به مهران نگفتم که این وبلاگو راه انداختم

و هنوزم تصمیمی نگرفتم درموردش که  بخوام بگم یا نه


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۰
masoom goli

یکشنبه زنگ زدم به پری که بیاد خونه مون

هم قسمت هایی که از سریال

عشق حرف حالیش نیست رو برام بیاره

عاشق این سریال شدم

خیلی بهم انرژی میده دیدنش

کلی ذوق میکنم موقع دیدنش

کلی با پری حرف زدیم از هر دری

بیشترشم درمورد میلاد بود

کاش هنوزم با هم بودن

پری خیلی دوسش داره

موقعی که میخواست بره خونه

ما هم باش رفتیم بیرون تا خرید کنیم برای حموم و روشویی

که قیمتش خیلی بیشتر از چیزی که انتظار داشتیم شد

اما خب چیزای قشنگی خریدیم

فرداشم با بابا رفتیم خونه مامان بزرگ

گاو پدر بزرگمو ماشین زده بود

بابا بزرگم کلی گریه کرد

خیلی دوس داره حیووناشو

تا غروب پیششون بودیمو بعدشم برگشتیم خونه

زنگ زدم به الهه که شب بریم خونه شون

تا 2 شب اونجا بودیم

خوش گذشت

حالا قرار شده 4شنبه اونا بیان خونه مون

امروزم که تا 12 خواب بودم

ظهر با مامان رفتیم درخت انگورو حرص کردیم

ناهار که خوردیم مامان رفت مدرسه خواهرم

منم آشپزخونه رو مرتب کردم

الانم منتظرم شبنم برسه خونه ببینه میتونه بیاد بریم بیرون همو ببینیم یا نه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۰
masoom goli

3 شنبه مامان زنگ زد که میخوایم مبل و فرش بخریم

قرار شد فرداش بهش خبر بدم که کی میتونم برم

چون میخواستم برم مطب ببینم که چی میشه جریان کارم

فرداش تا 10 موندم دیدم خبری نیس خودم زنگ زدم

که تکلیفمو بدونم

که مرده گفت آقای دکتر شب میادو فردا باهام قرار میزارن

که منم گفتم دیگه نمیتونم بیام

بعدشم از برترین ها بهم زنگ زدن

گفت میتونید بیاید سر کار

که بهش گفتم تو این یکماه ممکنه بعضی از هفته ها به جای ی روز دو روز

مرخصی بگیرم

اونم فقط همین یک ماه

که خانومه گفت پس من دوباره بهتون خبر میدم

اگر جریان مبل نبود همون روز میرفتم

اما خب خریدمون واجب تر بود

چون مامانم نمیتونست بدون من خرید کنه

برا همین قید اونجا رو زدم

برگشتم خونه و

رفتیم مبل خریدیم که هنوز نیاوردن

فرش هم انتخاب کردیم

که بابا باید بره بگیره

جمعه هم زنگ زدم برترین ها

که ببینم تکلیفم چیه

که ی پسره جواب دادو

گفت که ما نیرو زن نمیخوایم

باید نیروی مرد بگیریم!!!

اصن دانشجو هم نمیخوایم!!

خلاصه کلی بهونه

که خب کنسل شد

خیلی بهم ریختم ی لحظه

فکر میکردم جور میشه!!

اما جریان کارم انگاری یه جوری کنار هم چیده شد

که اصن نشه!!!

چی بگم! شایدم من خواسته م زیاده برای کار!!!

به هر حال!

الان سحر زنگ زد که آخر هفته عقدشه

به احتمال زیاد میریم کرج

فردا باید بریم کادو بگیریم براش

پنجشنبه ای که گذشت مامان و همسایه مونو پسرش

رفتن خواستگاری دختر عموم

درواقع مامان میخواست این دوتا خانواده رو معرفی کنه

که خانواده پسر خیلی خوششون اومد از دختر عموم و خانواده ش

منم این جریانو برا مهران تعریف کرده بودم

تا اینکه امروز در پی همین جریاناته خواستگاری

که مامان پسره اومده بود خونه مون

به مهران گفتم

حالا بهش برخورده که تو چرا بهم نگفتی همسایه تونه

در صورتی که من فکر میکردم گفتم

بعدشم اصن اشاره ای نکردم که همسایه مونه!!

واقعا این موضوع انقدر اهمیت داره که بخوای هم خودتو ناراحت کنی هم منو!!!!

حالا من خواستم تو هم در جریان باشی

قرار نزاشتم که با همه جزئیات برات تعریف کنم!!!

اونم جریاد خواستگاری دختر عموم!!!

اصن درکش نکردم

هنوزم که بهش فکر میکنم سردرنمیارم

که چی آخه!!

بهم میگه تو چرا موضوع به این مهمی رو بهم نگفتی

واقعا این موضوع برا مهران ی موضوع مهم به حساب میاد!!!

اصن برا خواهر مهران خواستگار بیاد به من چه ربطی داره که از کجا اومده

اصن چه موضوع مهمی میتونه باشه

نمیدونم واقعا گیجم از حرفاش

اینم از جریانات این چند روزه...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۳
masoom goli


تا ساعت 4:30 منتظرمودندم دیدم خبری نیست

آخه قرار بود برای کار بهم زنگ بزنن

خودم زنگ زدم بهشون که تکلیفمو بدونم

و گفتم که منو نمیخوان

چون میخوان تا شهریور من اونجا باشم و من فقط تا مرداد میتونم برم سر کار

به نظرم که ی بهونه بود فقط

وگرنه اون ی ماه به جایی بر نمیخورد

5 ساعت در روز و 500 تومن گرفتن

برای من که ی کار نیمه وقت میخواستم مناسب بود

اما خب نشد!

به قول نگین حتما قسمت نبود

غروبش رفتم بیرون که خرید کنم

دیدم آگهی شده به یک خانوم برای کار در مطب احتیاج داریم

رو در ی املاک زده بود

رفتم صحبت کردم

گفت سه روز آخر هفته 700 تومن حقوق

در ظاهر که حقوق خیلی خوبیه این ساعت کاری

اما خب کلی سفته میخواد

که به ریسکش نمی ارزه

حالا قراره 4 شنبه دکتر بیاد باهاش حرف بزنم

4 شنبه 5 شنبه جمعه!

آخه کدوم مطبی جمعه بازه

این مطب تو ی ساختمان پزشکانه

که کل مطب های دیگه ش جمعه بسته س

اصن جریان سفته هم نبود این جمعه رفتنش یکم ترسناکه

این جریان کار ما هم داستانی شده

 دیروز رفتم تو ی فروشگاه دیگه حرف زدم برای کار

قرار شد امروز بهم خبر بدن

اما هنوز خبری ازشون نیست

منم گیج بازی درآوردم کارتشونو نگرفتم

کاش اگه نخواستن هم بهم زنگ بزن که از این بلاتکلیفی در بیام

امروز دوباره میخوام برم سراغ کار پیدا کردن

نمیدونم اگه مامانم بخواد زنگ بزنه باید چی بگم بهش

اگه تا آخر هفته کار برام پیدا نشد بر میگردم خونه

اینجا موندنم دیگه فایده ای نداره


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۵۰
masoom goli
پنج شنبه وسیله هامو جمع کردمو برگشتم شهر دانشگام
یکی از فروشگاه هایی که فرم پر کرده بودم گفت از اول بهمن برم سرکار
برای همین برگشتم
دیروز اولین روز کاریم بود
وقتی برگشتم خونه همه ی پاهام گز گز میکرد
ولی روز جالبی بود
بهشون گفتم تا مرداد میتونم بمونم نهایتا
برای همین مسئولش گفت باید بررسی کنیم ببینیم میتونیم قبول کنیم یانه
برا همین قرار شد امروز بهم زنگ بزنن و خبر بدن که هنوز خبری نشده
البته فکر میکنم چون شماره مو تو گوشیش نداره تا الان زنگ نزده
چون توی برگه نوشته بود شماره مو که اونم توی میزشه و ساعت 4 میره اونجا
اگه تا ساعت 4 بهم زنگ نزد بهش زنگ میزنم
از محیطش خوشم میاد
تنها بدیش اینه که ی هفته اول باید مفت کار کنی
مثلا آموزشی!
دیشب ساعت 8 تعطیل شدم
همین که رسیدم خونه فقط تونستم شام بخورمو بخوابم
ساعت 12 بیدار شدم دیدم همخونه هام هستن
گوشیمو چک کردم دیدم خبری از مهران نیست
بهش اس دادم ببینم چیکار میکنه
میخواست به استادش پی ام بده برای نمیره هاش
دو تا درسی که افتاده بود استادش یکی بود
ازش پرسیدم چی شد؟
چی میگه استادتو از این حرفا
که ناراحش شد
نمیخواست درموردش حرف بزنه
خب چند وقت بود دلم میخواست ازش سوال کنم
اما هی میگفتم خودش میاد میگه
اما چیزی نمیگفت
اینم از دیشب که عصبانی شدو هرچی دلش خواست بهم گفت
که چی ! از نوع حرف زدنم خوشش نیومده
آخه وقتی دیدم داره به زور جوابمو میده ناراحت شدم
حقم بود بدونم خب!
انگار ناراحتیه اون ناراحتیه من نیس!
بعد میاد میگه تو پشت من نیستی
همه فکرو ذکر شده مهران
بعد میاد این حرفارو بهم میزنه
دلگیرم ازش
حرفم بزنیم میگه خب ناراحت بودم تو که کاری نکردی برا ناراحتیم!
اجازه نداد حرف بزنم!
گفتم ببخشید سوال پرسیدم دیگه فضولی نمیکنم
با دهنتو ببند شروع کرد تا بقیه چیزا
اون از من ناراحت من از اون
اون به من میگه همه این کارا و حرفا تو دلم جمع میشه ی تنفر درست میکنه
منم با این بحثا به این فکر میکنم شحص مناسبیو انتخاب کردم؟!
نمیدونم!
دوسش دارم
بهم آرامش میده
راحتم میتونه آرامشمو بگیره
وقتی ناراحتم ازش حوصله انجام هیچ کاریو ندارم
از همه کارام میوفتم
و این خیلی بده
تنها کسی هم که میتونه آرومم کنه خودشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۶
masoom goli

دلم گرفته ازش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۳۱
masoom goli